هذیان 2
سلام
خوشحالم که دیگه لااقل وقتی مینویسم برای خودم دیگه نگران این نیستم که حرفام به تیریپ قبای فلان و بهمان بربخوره که لااقل حرفی نمیمونه که نگفته حروم شه.
میدونی یه مقاله خوندم که صراحت و رک گویی و روان گویی قشنگی داره تو بیان موضوعی که تابو شده؛ حرف از خیلی چیزایی که من بهشون اعتقاد دارم و برای همینه که داد میزنم که من رسماْ کافرم به این اسلام محمدی که مؤمنم به اسلامی که قرآن بدون ذکر شرایطی از اون برای همه ی پیامبرا قائل شده و یه جا دیگه میگه دین نزد خدا فقط اسلام است. از کجا میدونی که اسلامی که میگه اسلامیه که تو میگی؟ پس منم مسلمانم نه به اسلام تو که به همون اسلامی که هم موسی بهش ایمان داشت و هم عیسی و هم محمد. پس برو سی کار خودت
انقد خسته هستم از خودمو شاید چیزای دیگه که خستگی کار شده قوز بالا قوزی که راهی نداره.
داشتم با خودم فکر میکردم که منکه بخشیدمش ؛ منکه دیگه اصلاْ هیچ پیش زمینه منفی ازش ندارم پس چرا باز هم مثه بچه ها رفتار میکنه؟ پس چرا باز هم بی احترامی؟ اما با خودم گفتم دلیل نمیشه. چرا ناراحتی؟ ببین خدا چقد دوست داره که میخواد دلت پاک باشه نه مملو از هر غم و ناراحتی ای که منتهی میشه به نفرت. گه ترس از بی احترامی کردن اونم جلوی دوستاش نبود حتماْ میرفتم سلام احوالپرسی.
خلاص اینکه من حالا دلم داره پاک میشه اما آیا میشه مثه روز اول؟ ابن منو بدجوری نگران میکنه.
چن روزیه که بدجوری سرم درد میکنه اما انقده قلبم درد میکنه و میلرزه که این سردرد هیچی نیس. از چی نگرانم؟ واسه چی اینهمه دلم گرفته؟ چرا درد؟ چرا؟
خدایا خودت کمک کن که من آرشیِ خودت باشم. خواهش میکنم.