من تنهایم. اینجا بدون خودم
سلام
سلامی اگر چه دیر و زود دار اما باقی.
من آمدم؛ تنها و بدون خودم
اینجا من هر روز و شب می پکم از خفگی و لب های بسته و گنگ از شعری نسرودن و نخواندن.
من اینجایم تا تنهایی ام را با شما شریک شوم. تنهایی تان را و تنهایی مان را.
اینجا جای من و شماست وقتی می خواهیم چیزی بگوییم و لبی نیست برای گفتن و صد البته گوشی.
بدون نام
من اینجایم
اینجا
تنها و بدون خودم
تنها و بدون ... دلم
من اینجایم
اینجا
در کنار پوچی هر روزه
و نگرانی ام
از بی هوده گی
مچاله گی
و هر چیز متعفن دیگری
دستم را دراز می کنم
شاید دستواره ای بیابم
یا دستگیری
بی هیچ امیدی
و از سر ناچاری
من اینجایم و تو
آنجا
تنها مرا به نظاره نشسته ای
با دستی بر چانه
و چشمانی متفکر و مغموم
آهوی!
مرا مجو وقتی در برابرت غرق میشوم
جلوی پایت را نگاه کن.
همین!
23/2/1388
28/14
در لحظه و بدون ویرایشی حتی
از سر دلتنگی